پایگاه مقاومت سردار شهید حسین اصفهانی

پایگاه مقاومت سردار شهید حسین اصفهانی
آخرین نظرات

یکی از بندگان خدا

پنجشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ب.ظ

شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی. پسرک، در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جا به جا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کم تر آزارش بدهد. صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می کرد. در نگاهش چیزی موج می زد، انگاری که با نگاهش، نداشته هاش رو از خدا طلب می کرد، انگاری با چشم هاش آرزو می کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه رو داشت...  کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد،  در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد...

خانم: آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می زد وقتی آن خانم، کفش ها را به او داد. پسرک با چشم های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

پسر: شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

- آها، می دانستم که با خدا نسبتی دارید.

** خوشبخ ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد. **  زردشت 

  منبع: داستانک      dastanak.com

۹۳/۰۶/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
... گمنام ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی