پایگاه مقاومت سردار شهید حسین اصفهانی

پایگاه مقاومت سردار شهید حسین اصفهانی
آخرین نظرات

۲۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

هر روزما درجنگ برکتی داشته ایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم

ما انقلابمان را درجنگ به جهان صادر نموده ایم

ما مظلومیت خویش و ستم متجاوز را در جنگ صابت نموده ایم

مادرجنگ پرده از تزویر جهان خواران کنار زدیم  ما درجنگ دوستان و دشمنانمان را شناخته ایم

ما درجنگ به این  نتیجه رسیدیم که باید روی پای خودمان بایستیم

ما در جنگ ابهت دوابر قدرت شرق و غرب را شکستیم

ما در جنگ حس برادری و وطن دوستی را در باطن یکایک مردممان بارور کردیم

ما در جنگ ریشه های پر بار انقلاب اسلامیمان رامحکم  کردیم

ما در جنگ به مردم جهان وخصوصا به مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال می توان مبارزه کرد

جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت

 جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند

جنگ ما بیداری پاکستان و هندوستان را به دنبال داشت

تنها در جنگ بود که صنایع نظامی ما از رشد آنچنانی برخوردارشد و از همه اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت همه اینها از برکت خون عزیز شهدای ۸ سال نبرد بود

جنگ ما جنگ حق و باطل بود وتمام شدنی نیست

جنگ ما جنگ فقر و غنا بود

جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد چه کوته نظرند آنهایی که خیال می کند چون در جبهه به آرمان نهایی نرسیده ایم پس شهادت و رشادت و ایثار و از خود گذشتگی وصلا بت بی فایده است در حالیکه صدای اسلام خواهی  آفریقااز جنگ ۸ ساله ماست علاقه به اسلام شناسی مردم در امریکا و اروپا وآفریقا یعنی در کل جهان از جنگ ۸ ساله ماست

... گمنام ...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۴:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر


... گمنام ...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

استاد فاطمی نیا:

خودتان را معطل نکنید،تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آیدمن اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم میسوزد،یک کلمه میگویم خانوم ها،آقایون بشنوید، به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید! خودتان را معطل نکنید، هی روزی چند تا اوقات تلخی در خانه راه می اندازد، عصبانی میشود، از اینطرف هم میخواهد بشود زبدة العارفین، عمدة المکاشفین (اِندِ عرفان)  یک بار این قسم را با تمام وجودم خوردم، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.آقای علامه طباطبائی سرتاسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش به کسی دعوا نکرده بود، زمانی که مادر قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه بیست وهشت سوار می شدند،از بقل رکاب میزدند، یک بچه ای آمد زد علامه طباطبائی را لت و پار کرد، افتاد رو زمین حالا ما باشیم چه میگوییم، خیلی دیگر آدم خوبی باشیم یک چیزی میگوییم دیگر، این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه،گفت:طوریت نشد؟! گفت:نه، گفت:الحمد لله، خداحافظ. لطافت لازم است،تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباش ها!، ببینم تونستی در خانه معرکه نگیری، اگر تونستی آن موقع با هم صحبت میکنیم.

... گمنام ...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!

سوم ابنکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی!!!

پسر لقمان گفت: ای پدر! ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...


منبع: وبلاگ نافله gofayleh.blog.ir
... گمنام ...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

عکس های زیر، از اردوی بسیجیان بزرگسال و نوجوان است.

محل اردو: فریدونکنار

زمان اردو: 1393/06/20


... گمنام ...
۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


نشسته کنار مادر

آرام و سر به زیر میگه:

مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده. در مدرسه ...

لحظاتی مکث میکنه و باز:

اگه به بابا فشار نمیاد ، بگین یه شلوار برام بخره

پدرش می گفت محمد جواد خیلی محجوب بود

مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه

خاطره ای از روحانی شهید دکتر محمد جواد باهنر               

   منبع : کتاب « هنر آسمان » نوشته ی مجید تولایی


منبع: http://khakrize-khaterat.blogfa.com

... گمنام ...
۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


دو تا از بچه ها اسیری را همراه خودشون آورده بودند و های های می خندیدند

گفتم : این کیه؟

گفتند : عراقیه

گفتم: چطوری اسیرش کردید؟

می خندیدند !!!

گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود

تشنگی فشار آورده بهش

با لباس بسیجی های خودمان اومده بود ایستگاه صلواتی

می خواسته شربت بگیره ، پول داده و این طوری لو رفته 

و هنوز می خندیدند....

                                                             منبع: نشریه حیات

 منبع: http://khakrize-khaterat.blogfa.com


... گمنام ...
۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شهید رجایی

یازده دوازده ساله بود و داشت با بچه ها بازی می کرد

زن دایی صداش کرد و گفت: بیا ناهار حاضره

اومد سر سفره نشست اما دست به غذا نمیزد

زن دایی با تعجب گفت: مگه گرسنه نیستی ؟ چرا نمی خوری؟!!!

همونطور که سرش پایین بود گفت: میشه خواهش کنم چادرتون رو سرتون کنین؟

زن دایی وقتی دید با این سن و سال اینقدر مقیده خوشحال شد

رفت چادرش رو سرش کرد تا محمد علی راحت غذا بخوره

                    خاطره ای از زندگی رئیس جمهور شهید محمد علی رجایی

                    منبع: کتاب سیره ی شهید رجایی ، صفحه 34


منبع: http://khakrize-khaterat.blogfa.com

... گمنام ...
۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر